توأمان به قلم حنانه بامیری
پارت هفده :
***
زمین داغ بود و آسمان داغ؛ اما هیچ کدام سوزانتر از داغ نشسته بر دل نبود.
تن خمودم روی خاک آفتابخورده فرو افتاده بود و رنگِ خاک، لباس سر تا پا عزایم را در خود بلعیده بود. اما چه اهمیتی داشت وقتی تن فؤادم در آغوش خاک غرق میشد؟ من تن ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما