قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت سی و پنجم :
فصل ششم
با مامان زیر درختهای حیاط نشسته بودیم و چای میخوردیم. زودتر از همیشه آمده بودیم که خانمجان خواب باشد و هنوز هوا گرم بود اما سایهی درختان و نسیم ملایمی که میوزید زیاد گرما را نشان نمیداد.
در تمام مدتی که داشتم حرف میزدم مامان ساکت بود و با دقت گوش میداد. وقتی حرفم تمام شد با قاطعیت گفت:
- نه، موافق نیستم.
با شناختی که از مامان داشتم مطم
مینا
00عالی