پارت سی و پنجم :

فصل ششم


با مامان زیر درخت‌های حیاط نشسته بودیم و چای می‌خوردیم. زودتر از همیشه آمده بودیم که خانم‌جان خواب باشد و هنوز هوا گرم بود اما سایه‌ی درختان و نسیم ملایمی که می‌وزید زیاد گرما را نشان نمی‌داد.

در تمام مدتی که داشتم حرف می‌زدم مامان ساکت بود و با دقت گوش می‌داد. وقتی حرفم تمام شد با قاطعیت گفت:
- نه، موافق نیستم.

با شناختی که از مامان داشتم مطم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مینا

    00

    عالی

    ۴ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    ممنونم

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.