پارت سی و چهارم :



باز بغض راه گلویم را بست و تلاش کردم اشک نریزم اما وقتی حرف زدم صدایم گرفته بود.

- یعنی... خدایا، حالا باید چی‌کار کنم؟

به صورتم خیره شد.

- پیشنهادم اینه که وقتی پام خوب شد و اوضاع راه‌ها هم بهتر شد، برگردیم تهران و دنبال مامانت بگردیم.

- چطوری؟ تنها امیدی که داشتم این بود که مامانم تو شاهی باشه و مینو خجسته ازش یه خبری بهم بده ولی با این اعلامیه و

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    عجب یعنی شمس گرفتن یاتابان فکرمیکنه اون گرفتن ممنون فرنازگل

    ۸ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    پاسخ تمام سوالهایی رو که براتون پیش میاد میخونید اسرا جون. خیالتون ؤاحت هیچی بدون پاسخ نمیمونه.

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.