پارت سی و سوم :


- یعنی چی؟ یهو غیبش زده؟

سر تکان دادم.

- آره. یه روز رفت مهمونی خونه‌ی دوستش، دیگه برنگشت.

- الان اومده بودی شاهی که ببینی خونه‌ی فامیل‌هاشه؟

- مامانم اهل بابله، اون‌جا هم فامیل نزدیک نداریم. مامان‌بزرگ و بابابزرگم رو یادم نیست، خیلی بچه بودم فوت کردن، دوتا دایی دارم که مهاجرت کردن آلمان. دوسه بار بیشتر ندیدمشون. مامانم کلی دخترعمو و پسرخاله و این

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پریسا

    00

    عالیی

    ۶ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    ممنونم از همراهیتون

    ۶ ماه پیش
  • نازنین

    00

    عالی فرناز خانوم مرسی از پارتای طولانی تون🌻

    ۸ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    نوش نگاهتون نازنین جون

    ۸ ماه پیش
  • اسرا

    10

    عجب مامانش چی هست عالیه ممنون فرنازخانم

    ۹ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    بله عزیزم مامان تابان در زمان خودش زن خیلی قدرتمندی بوده❤️

    ۸ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    با این وضعیت ،فکر میکنم تاباندخت باید کفش آهنین به پا کنه و دنبال مادرش بگرده ،شاید توی این راه علی هم کمکش کنه وبه مرور این دو به هم علاقمند بشن ،ممنون فرناز جان

    ۹ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    دقییییقا😜😂 منتظر کلی ماجرا باشید

    ۸ ماه پیش
  • ساناز

    10

    وای چقدر قشنگ شده❤️❤️❤️

    ۹ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    خوشحالم که دوستش دارید ساناز جون

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.