گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت شصت و سوم
زمان ارسال : ۱۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
سلیمان تفنگ را از دستش گرفت با یک دست او را به آغوش کشید، سرش را کنار سر نرمین گذاشت، اشکهای مردانهاش روی شانههای نرمین میچکید.
-اگه میتونی با الله بجنگ، هورزه، هر کاری میخوای بکن، این تو اینم الله.
صحبتش که به اینجا رسید نرمین را رها کرد و تفنگ را از زمین برداشت، لولش را سمت آسمان گرفت و شلیک کرد سپس همهی خشمش را با فریادی از حنجره بیرون داد.
- الله هااااااا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.