پارت شصت و سوم :


سلیمان  تفنگ را از دستش گرفت با یک دست او را به آغوش کشید، سرش را‌ کنار سر نرمین گذاشت، اشک‌های مردانه‌اش روی شانه‌های نرمین می‌‌چکید.
-اگه می‌تونی با الله بجنگ، هورزه، هر کاری می‌خوای بکن، این تو اینم الله.
صحبتش که به اینجا رسید نرمین را رها کرد و تفنگ را از زمین برداشت، لولش را سمت آسمان گرفت و شلیک کرد سپس همه‌ی خشمش را با فریادی از حنجره بیرون داد.
- الله هااااااا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.