گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت شصت
زمان ارسال : ۱۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
از آن پایین چشمانم را به تاته دوختم. هر دو همدیگر را خوب میشناختیم، آنقدر خوب که با همان لحنی که صدایش زدم، حرفم را خوانده بود. با صدایی بلند زنها را مخاطب قرار داد:
- همگی از صخره برید پایین.
صدای پُر تحکم شنوخانم همراه با جیغش بلند شد.
- من بچهم رو میخوام.
سلیمان که لبهی پرتگاه، هر دو دست را به سرش گذاشته بود و مردانه اشک میریخت، بلند شد و سمت همسرش رفت. از آ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.