پارت شصت :


از آن پایین چشمانم را به تاته دوختم. هر دو همدیگر را خوب می‌شناختیم، آن‌قدر خوب که با همان لحنی که صدایش زدم، حرفم را خوانده بود. با صدایی بلند زن‌ها را مخاطب قرار داد:
- همگی از صخره برید پایین.
صدای پُر تحکم شنو‌خانم همراه با جیغش بلند شد.
- من بچه‌م رو می‌خوام.
سلیمان که لبه‌ی پرتگاه، هر دو دست را به سرش گذاشته بود و مردانه اشک می‌ریخت، بلند شد و سمت همسرش رفت. از آ

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.