گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت پنجاه و هشتم :
در چشم به هم زدنی همه از سرجایشان بلند شدند و سمت کیان دویدند. نرمین بیوقفه جیغ میکشید، میدوید، سکندری میخورد و به سر و صورتش میکوبید.
- کیان، کیان، روله گیان.
رد پای کیان از جایی که سُر خورده پیدا بود. سرم را که پایین خم کردم، کیان را آویزان به درخت بلوط لبهی پرتگاه دیدم. درست مثل پرندهای که قصد پرواز داشته باشد دَمَر با دستهایی باز و صورتی که پیدا نبود در میان شاخ و بر
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۷۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.