گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت پنجاه و هفتم :
درست در میانهی کوه جایی که پایینش پرتگاه قرار داشت، صخرهی سنگی صافی بود. تاته کولهاش را پایین گذاشت و ماهرانه بالا رفت و بعد هم خواست زنها کولههایشان را پایین بگذارند و یکی یکی به کمک نیهان و دیگر مردها، دستشان را به تاته بدهند. صخرهای که تاته از آن بالا رفته بود را خوب میشناختم. پشت صخره درخت ون بزرگی بود که چندینبار با هورامان زیر درخت پارچه پهن کرده بودیم و هورامان دانه
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۷۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.