پارت پنجاه و هفتم :

اول کمی جا خوردم و سپس با صدای بلند خندیدم ،یک کلمه ی درست و حسابی از دهان این دختر در نمی آمد، شوخی و جدیش هم مشخص نبود .آهی در دل کشیدم و گفتم :
_ای کاش واقعا همچین اتفاقی بیافتد .
اما مطمئن بودم که محمد اصلا به این دختر نمی آید و احتمالا یکی دیگر از شوخی های احمقانه پگاه بود.قطره اشکی از گوشه ی چشمم پایین افتاد ،اصلا حوصله ی اینکه به خانه برگردم و دوباره مادرم همان حرف های تکراری ر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.