متهم ردیف چهارم به قلم فاطمه علی آبادی
پارت سیزده :
گوشهی پلک چپش پرید و فکر کرد نفهمیدم. کمی مکث کرد، پیشانیاش را مالید و گفت:
- نریمان پیغام، پسغام فرستاده بود که بهش زنگ بزنم. نگفتی، نتیجهی دادگاهت چی شد؟
مرجان نامطمئن یک قدم جلو آمد.
- دادگاه آخرت بود شادی جون؟
بی تو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اکرم بانو
-23خیلی خوب توصیف کردی و حالش رو وصف کردی واقعاخودم روکنار شادی و مه لقا گوشه ی اون سلول میبینم