پارت سی و چهارم

زمان ارسال : ۱۹۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

اهرم روی ویلچرش رو تکون داد و نزدیکم اومد
- اسمت چیه؟
- چرا باید جوابتو بدم؟
لبخند مهربونی زد و گفت :
- لازم نیست بترسی میتونی اسمتو بگی.
خنده مسخره ای کردم و گفتم :
- بترسم؟
همچنان با لبخند نگاهم می‌کرد
همونطور که خنده عصبیم ادامه داشت به سقف نگاه کردم و گفتم :
- میگه نترس...
یهو منفجر شدم و با صدای بلند گفتم :
- کمتر از هشت ساعت از یه انفجار و یه آتیش

453
66,544 تعداد بازدید
582 تعداد نظر
87 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

حانیا بصیری : ۱۰ ماه پیش

سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻

وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻

حانیا بصیری : ۸ ماه پیش

بچه ها همونطور که من و سبکم رو می‌شناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی‌ که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍

حانیا بصیری : ۷ ماه پیش

⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮

حانیا بصیری : ۵ ماه پیش

دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آمینا

    10

    ای بابا دختره رو روانی کردین هی معما پشت معما ما بدتر از فرشته روانی شدیم😅

    ۶ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂😂

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید