پارت سی و چهارم :

اهرم روی ویلچرش رو تکون داد و نزدیکم اومد
- اسمت چیه؟
- چرا باید جوابتو بدم؟
لبخند مهربونی زد و گفت :
- لازم نیست بترسی میتونی اسمتو بگی.
خنده مسخره ای کردم و گفتم :
- بترسم؟
همچنان با لبخند نگاهم می‌کرد
همونطور که خنده عصبیم ادامه داشت به سقف نگاه کردم و گفتم :
- میگه نترس...
یهو منفجر شدم و با صدای بلند گفتم :
- کمتر از هشت ساعت از یه انفجار و یه آتیش

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آمینا

    10

    ای بابا دختره رو روانی کردین هی معما پشت معما ما بدتر از فرشته روانی شدیم😅

    ۹ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂😂

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.