پارت سی و پنجم

زمان ارسال : ۱۸۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

دنبالش راه افتادم و پله هارو یکی یکی بالا رفتیم
- فکر میکردم تحملت بیشتر از این حرفاست.

لبامو روی هم فشار دادم و لعنتی اشکام توی چشمام شروع به جمع شدن کردن.
- فکر کردم میتونم ولی نمیتونم.

همونطور که پله هارو بالا میرفتیم بدون اینکه بهم نگاه کنه دستشو توی جیب شلوارش کرد و دستمال سفید رنگی بیرون اورد و به سمتم گرفت.
- بهش احتیاج ندارم

دستشو عقب نبرد.
پ

453
66,581 تعداد بازدید
583 تعداد نظر
87 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

حانیا بصیری : ۱۰ ماه پیش

سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻

وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻

حانیا بصیری : ۸ ماه پیش

بچه ها همونطور که من و سبکم رو می‌شناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی‌ که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍

حانیا بصیری : ۷ ماه پیش

⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮

حانیا بصیری : ۵ ماه پیش

دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نیلوفر ابی

    00

    خیلی عالی

    ۶ ماه پیش
  • آمینا

    00

    نکنه قضیه گوشواره رو خانوادش فهمیدن.نکنه یکی طوریش شده ای بابا .مرسی بابت پارت🥰

    ۶ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    نکنه باخبر مرگ فرشته ،اتفاق بدی برای خانواده اش افتاده ،خدا بخیر کنه ممنون حانیا جون

    ۶ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😘ممنون از نگاهت

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید