پارت سی و پنجم :

دنبالش راه افتادم و پله هارو یکی یکی بالا رفتیم
- فکر میکردم تحملت بیشتر از این حرفاست.

لبامو روی هم فشار دادم و لعنتی اشکام توی چشمام شروع به جمع شدن کردن.
- فکر کردم میتونم ولی نمیتونم.

همونطور که پله هارو بالا میرفتیم بدون اینکه بهم نگاه کنه دستشو توی جیب شلوارش کرد و دستمال سفید رنگی بیرون اورد و به سمتم گرفت.
- بهش احتیاج ندارم

دستشو عقب نبرد.
پ

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نیلوفر ابی

    00

    خیلی عالی

    ۹ ماه پیش
  • آمینا

    00

    نکنه قضیه گوشواره رو خانوادش فهمیدن.نکنه یکی طوریش شده ای بابا .مرسی بابت پارت🥰

    ۹ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    نکنه باخبر مرگ فرشته ،اتفاق بدی برای خانواده اش افتاده ،خدا بخیر کنه ممنون حانیا جون

    ۹ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😘ممنون از نگاهت

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.