پارت بیست و نهم :



بند دلم پاره شد و همان‌طور که راه می‌رفتیم تپانچه‌ام را از کیفم درآوردم و دوباره توی جیب دامنم گذاشتم.

سرعت پیشروی‌مان کم بود و صدای درزین نزدیک‌تر می‌شد. از پیچ رودخانه گذشتیم و خیالم راحت شد که مأمورها بلافاصله ما را نخواهند دید بااین‌حال به شدت نگران بودم.

- این دوروبر غار سراغ نداری؟

به روبه‌رو اشاره کرد.
- نه ولی اسب سراغ دارم. شانس آوردیم.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • محبوبه

    ۵۸ ساله 00

    رمان خیلی عالی هست دست نویسنده درد نکنه

    ۹ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    خوشحالم که دوستش دارید و همراهیم میکنید عزیزم

    ۹ ماه پیش
  • سحر

    ۳۳ ساله 00

    حالا چرا طوطی و ماهی؟باغ وحش مگه🤣🤣🤣🤣

    ۹ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    اسامی قدیمیه که اون زمان رایج بوده عزیزم

    ۹ ماه پیش
  • سحر

    ۳۳ ساله 00

    ببخشید نمیخواستم بی ادبی کنم یکم خنده دار بود برام

    ۹ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    عزیزید. من هیچ برداشت بدی نکردم و برام جالب بود.

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.