قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت بیست و نهم :
بند دلم پاره شد و همانطور که راه میرفتیم تپانچهام را از کیفم درآوردم و دوباره توی جیب دامنم گذاشتم.
سرعت پیشرویمان کم بود و صدای درزین نزدیکتر میشد. از پیچ رودخانه گذشتیم و خیالم راحت شد که مأمورها بلافاصله ما را نخواهند دید بااینحال به شدت نگران بودم.
- این دوروبر غار سراغ نداری؟
به روبهرو اشاره کرد.
- نه ولی اسب سراغ دارم. شانس آوردیم.
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۷۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فرناز نخعی | نویسنده رمان
خوشحالم که دوستش دارید و همراهیم میکنید عزیزم
۹ ماه پیشسحر
۳۳ ساله 00حالا چرا طوطی و ماهی؟باغ وحش مگه🤣🤣🤣🤣
۹ ماه پیشفرناز نخعی | نویسنده رمان
اسامی قدیمیه که اون زمان رایج بوده عزیزم
۹ ماه پیشسحر
۳۳ ساله 00ببخشید نمیخواستم بی ادبی کنم یکم خنده دار بود برام
۹ ماه پیشفرناز نخعی | نویسنده رمان
عزیزید. من هیچ برداشت بدی نکردم و برام جالب بود.
۹ ماه پیش
محبوبه
۵۸ ساله 00رمان خیلی عالی هست دست نویسنده درد نکنه