گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت بیست و ششم
زمان ارسال : ۲۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
قهقهی کریه مرد و خندهی همراهانش که بلند شد، به عقب برگشتم و آب دهانم را پرت کردم توی صورتش. عربدهای کشید و سر تفنگ را سمتم گرفت. پیالهی شجاعتم از تحمل آن همه وحشت تَرک خورد و چشمم به اشک نشست. ئهدا هراسان با دستهایی که لرزش آن به وضوح پیدا بود، چاقو را از میان شال کمرش بیرون آورد.
- به والله، بهش دست بزنی کشتمت!
از درماندگیمان لذت میبرد که ناگهان تفنگ از دستش ره
ایلما
00عالی😍