گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۲۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
دستم را ناخودآگاه روی صورتم گذاشتم ولی نگاهم پشت سر ئهدا ثابت ماند. ئهدا متعجب از نگاهی که معنایش را نمیخواند، برگشت و پشت سرش را نگاه کرد با دیدن عراقیهایی که سمتمان میآمدند زانوهایش شل شد، روی زمین نشست و محکم کوبید فرق سرش.
- یا الله هاوار.
صدایم از ترس انتهای گلویم پنهان شد. به پشت سر که هانیگرمله قرار داشت، نگاهی انداختم. میان دو راهی رفتن و برگشتن مانده بو
ایلما
00عالی👌