پارت چهارده

زمان ارسال : ۱۶۳ روز پیش

- نمی‌دونم، خوبه؟

- خوبه دیگه خدا داده.

- دیر نیست؟

زهره خانم نفسش را بیرون فوت کرد.

- اگه دیر بود که حامله نمی‌شدم.

آقا خشایار گفت:

- نگهش داریم؟

حس کردم قلب زهره خانم شکست چون چیزی حدود یک دقیقه بدون ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید