پارت پانزده

زمان ارسال : ۱۶۲ روز پیش

آقای خشایار لبخند تلخی زد و جوابی نداد. همچنین آن لبخند تلخ تمام طول مدت خواستگاری بر روی صورتش بود.

وقتی مادر داماد خواست با طعمه‌ای از جنس توجه او را در معذوریت قرار بدهد آقا خشایار بی‌تعارف و قاطع پاسخ داد:

- من حرفی برای گفتن ندارم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید