سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت پنجاه و پنجم :
گونه هایم از شدت اضطراب قرمز شده بود ،سرم را پایین انداختم .محمد نفسش را صدا دار و آشفته از سینه بیرون داد ،چند ثانیه به چهره پگاه خیره ماند و بعد دوباره به سمت من برگشت که محو و بلاتکلیف ایستاده بودم :
_بریم سوار شیم مریض میشی.
در حالیکه آستین مانتوی مرا گرفته بود و به سمت ماشین همراهی می کرد ،در ماشین را باز کرد که بنشینم .هنوز دهان باز نکرده بودم که پگاه ابروهایش را با تعجب بالا ا
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۸۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.