پارت سی و سوم :

با حالت درآمیخته از خشم و گریه گفتم :
- چی داری میگی برای خودت؟ مامان و بابام دق میکنن، من میخوام از اینجا برم.
همینکه اومدم قدم اولو بردارم یکی از پشت دستمو گرفت.
عصبانی به مردی که نمیدونم از کجا پیداش شد و یه بازومو محکم گرفته بود نگاه کردم و داد زدم :
- ولم کن. میخوام برم... میخوام برم ولم کنید.
شایان کنار لئون ایستاد و گفت :
- شلوغ بازی در نیار.

درحالی که تلاش

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    خدا آخر وعاقبتتو ختم به خیر کنه ماتیلدا جان ،ممنون حانیا جون

    ۱۰ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    ❤️

    ۱۰ ماه پیش
  • آمینا

    00

    فرهود به این سادگی قبول میکنه؟ فکر نکنم خدا کنه عقلش برسه بره تست بگیره از میت.گناه داره فرشته🥲

    ۱۰ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    ❤️

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.