ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت سی و دوم :
به چهره لئون نگاه کردم و منتظر عکس العملی از سمتش موندم.
صدای ضبط شده که قصد تموم شدن نداشت ادامه داد :
- تهران باشی یا نیویورک، برلین باشی یا رم...تک تک آدمات میمیرن . دلتو به کار آگاه دوزاری که اوردی خوش کردی؟
خوشحال کننده است که به همچین روزی افتادی... این پیام هشدار من یادت بمونه و به پدرت سردار هم برسون، به امید دیدار لئون.
بعد تموم شدن صوت با حالت سوالی به دونفرش
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۹۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
هاها😈
۱۰ ماه پیشنیلوفر ابی
10عالی بود ممنون
۱۰ ماه پیشElena
10فرهود🥲🥲🥲🥲🥲
۱۰ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
💔
۱۰ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
❤️
۱۰ ماه پیشآمینا
10وای نه این چه کاری بود 🥲🥲ناراحت شدم برای خانواده فرشته واقعا
۱۰ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
❤️
۱۰ ماه پیشمریم گلی
10خیلی قشنگ و هیجان انگیز بود ،خدا میدونه آخرش چی میشه ،ممنون نویسنده جان
۱۰ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
مرسی از نگاهت قشنگم 💜
۱۰ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 00اومایگاد چه جالبببب😍😱😲به دنیا مردگان خوش امدینننن👻👻😈😈عالی بود مرسی حانیا جون 😍😘