متهم ردیف چهارم به قلم فاطمه علی آبادی
پارت یازده :
سرم را بلند کردم؛ مادرم گوشهی چادرش را جلو کشیده بود و آرام گریه میکرد. پدرم آرنجهایش را به میز تکیه داده بود و سرش را مابین دستانش گرفته بود.
دنبال شایان میگشتم. در دادگاه ندیده بودمش ولی باز هم مثل احمقها دنبالش میگشتم. نمیگویم شیدا ر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سیتا
00رمان خوبی هست خسته نباشی نویسنده این که شادی یه چیزی های یادش میره میتونه بخاطر اتفاق های بدی باشه که پشت سر هم براش افتاده و تو زندان بود خودش کلی فشار روحی روانی بوجود میاره