پارت چهل و سوم :

***

طعم خاک و نمک را دردهانم حس می کردم.

دردی وحشتناکی در ساق پایم پیچید. به پیچک های آویزان بالای سرمان چنگ زدم.

تنها روشنایی اطرافم نور چراغ قوه کارون که چندمتر دورتر افتاده بود.

صدای هوهوی عجیب از دالان روبرویم شنیده می شد.

هیچ خبری از کارون و کوله پشتی مهیبش نبود.

کف پایم را روی زمین سنگلاخی گذاشته وزنم را کمی رویش انداختم درد تیزی تا بن

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.