طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت چهل و دوم :
***
طعم خاک و نمک را دردهانم حس می کردم.
دردی وحشتناکی در ساق پایم پیچید. به پیچک های آویزان بالای سرمان چنگ زدم.
تنها روشنایی اطرافم نور چراغ قوه کارون که چندمتر دورتر افتاده بود.
صدای هوهوی عجیب از دالان روبرویم شنیده می شد.
هیچ خبری از کارون و کوله پشتی مهیبش نبود.
کف پایم را روی زمین سنگلاخی گذاشته وزنم را کمی رویش انداختم درد تیزی تا بن جانم پیچید.
با قدم های
اسرا
00صداش برگشت بعدنقاشی روی دیوارکارحبیب 🙏😘