کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت پنجاه و پنجم
زمان ارسال : ۲۳۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
_چیه؟ چرا اینجوری نگاهم میکنی؟
_چه توقعی داری؟ آینه ی دق هممون جلوی چشممه!
سیاوش یه پُک محکم به سیگارش زد و دودشو داد بیرون.
_به دیدنش عادت کن، نزار تا ابد باعث ترست بشه.
_کاش همین قدر راحت بود!
من و سیاوش رو صندلی های پایه بلند آشپزخونه نشسته بودیم و حالا که پرده کنار رفته و پنجره باز بود از بین توری ظریف پنجره میتونستم آمین و ببینم. چندان واضح نبود؛ اما سایه اش و میشد تشخ