پارت شانزده

زمان ارسال : ۲۳۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

از فرودگاه که خارج شدیم معز تاکسی گرفت.
چمدون‌ها رو که داخل صندوق گذاشتیم هر دو روی صندلی عقب نشستیم
راننده هم سوار شد و ماشین رو روشن کرد که معز سرش رو خم کرد و کنار گوشش آدرس خونه رو گفت.
به صندلیش که تکیه داد صدام رو صاف کردم و زمزمه کردم.
- میخوای من رو با خودت ببری خونتون؟ نمیترسی خانواده ات با دیدنم پس بیافتند؟
آهسته خندید و بعد از چند لحظه گفت:
- حاجی که رفته

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.