پارت پانزده :


وقتی اذان مغرب از بلندگوهای مسجد در محل پیچید با کیسه های خرید نان و میوه به خانه می رسم.
چراغ های آپارتمان خاموش است. پس مطمنا خبری از افسون و کوفته های خوشمزه اش نیست.
حتی چراغ صاحب خانه هم خاموش است.خانه خالی و بدون عطر غذا آغوشش را برایم گشوده. کیسه های خرید را گوشه اپن رها می کنم. با همان لباسهای بیرون روی مبل وا می روم.
دلم از گرسنگی ضعف می رود. باید همت کنم و برای خودم غ�

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    ممنون عالیه😘

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.