ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت سی و یکم :
- زود باش بخواب رو زمین.
دویدم سمتش و طبق عادت همیشگیم که خودم اولویت نیستم و به فکر امنیت بقیه ام دستمو گذاشتم روی صورتش و دور شونه اش و هولش دادم عقب و دوتایی افتادیم رو زمین.
اون رو زمین و من روی اون، یه صدای بلند از پشت سرم اومد و همراه با لرزش کل ساختمانی که توش بودیم یه باد داغ و سوزان همه جارو پر کرد.
ساعد دستشو گرفت جلوی صورتش و منم خودمو جمع کردم و سرمو چسبوندم بهش تا
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۹۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسییی🥰😘