پارت بیست و ششم :


یک هفته بعد.
_همیشه می ترسیدم مثل تو بشم!
پروانه انگشت های کشیده‌اش را روی دسته‌ی صندلی که عمه‌اش روی آن جاگرفته بود گذاشت.
نگاه عمیقش به لاک های طلائی رنگ ناخنش وگوشه‌ای که کنده شده بود بیش تر از یک دقیقه طول کشید.
بعد دوباره به حرف آمد:
_مامانم میگفت باید با بچه ها دوست بشم. نه که من آدم تنهایی بودم هیچ دوستی نداشتم! می گفت آخر وعاقبتت میشه مثل عمه‌ت یه گوشه می

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۹۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    چ نقشه ایم میکشن این دوتا این وسط پروانه انگار بی***وکارمونده بهارم ک عفت خطه روزگار

    ۹ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    نقشه ها دارن هنوز اوووو

    ۹ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی

    00

    چقدر قشنگ! کلمه ها رو گم کردی که حرف نمی زنی؟ خوشم اومد😍

    ۹ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    ممنون آزاده عزیزم🥹❤

    ۹ ماه پیش
  • پرنیا

    00

    اوه اوه چ تصادفی مرررسی زیبا جان عالی بود 💜💜

    ۹ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالییییی بود مرسییی فرگل جونم😍خیلی خوشحال شدم که پارت گذاشتی و مرسی بابت پارت ❤️❤️

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.