حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت چهل و ششم
زمان ارسال : ۱۷۰ روز پیش
ساناز بی جواب به چشمان کنجکاو حامی نگاه کرد.
_ از قضا دوباره دچار حساسیت فصلی شدی.
طعنه اش عیان بود. دست هر دو پیش هم رو شده بود.
_ با اجازۀ شما. البته اگه ایرادی نداشته باشه.
گاهی اوقات میل شدیدی به از بیخ و بن کندن زبان تلخ و گزنده و پر تمسخر ساناز به جانش چنگ می انداخت.
_ از بخت بدم در مواجه با اولین بیمار به مشکل خوردم. مریض بد قلقیه. هیچ رقمه با دکترش راه نمی آد. این طور ر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.