پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۲۰۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

چارلی کوئین به همراه ولادیمیر پیر در خانه‌ی سنگی جادوگر دانای ترسو، نشسته بودند.
الکساندر پشت یک میز چوبی، از طریق گوی جادویی‌اش به دنبال ولادیمیر جوان می‌گشت. حدود نیم ساعت گذشته بود اما چیزی دستگیرش نشده بود. در آخر گفت:
- متاسفم چارلی عزیز! گوی جادویی چیزی نشون نمی‌ده.
ولادمیر اندوهگین آهی کشید؛ اما چارلی کوئین از شادی به هوا پرید و گفت:
- حالا مشخص شد که اون کجاست!

206
14,770 تعداد بازدید
122 تعداد نظر
33 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

آزاده دریکوندی : ۶ ماه پیش

دوستان عزیزم سلام💚
ممنونم به خاطر وقتی که برای این نوشته گذاشتید
طبقه‌ی زیرین یک داستان کوتاه و پر از رمز و رازه که هر خواننده‌ای می‌تونه برداشت‌های متفاوتی از قصه داشته باشه.
پایان رمان احتمالا کمی شما رو شوکه کنه و انتظارش رو نداشته باشید؛ اما مطمئن باشید این بهترین پایان برای طبقه‌ی زیرین بود و امیدوارم باهام موافق باشید.
یکی از فکت های رمان:
ملکه‌ی خونخوار (ایزابلا) در اصل همون ویکتوریا، عشق قدیمی آقای کوئین بود منتها به خاطر دریای فراموشی هیچکدوم هرگز همدیگه رو به یاد نداشتن و ما این موضوع رو از گردنبند ملکه متوجه می‌شیم.
باقی فکت‌های رمان به عهده‌ی برداشت خودتونه💚
امیدوارم ازش لذت برده باشید و نظرتون رو بهم بگید.
موفق باشید

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    بنظرم ملکه ی خونخوار ب ترسناکی ملکه سرخ پوش نیس اینطوری نشون میده با اون قصریاشکوه ش

    ۶ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    نمی‌دونم... شایدم صرفا خوش سلیقه باشه🤔

    ۶ ماه پیش
  • آمینا

    00

    همین نازنازوئه 🤭

    ۷ ماه پیش
  • آمینا

    00

    این ولادیمیر خنگ فکر کنم اصل جنس باشه چون دانشمندان یه ذره خنگ میزنن😅😅😅

    ۷ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    کدوم یکی ولادیمیر ؟ اینجا ما زیاد ولادیمیر داریم😂

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید