پارت هفده :

وقتی از املاک شاپور خان بیرون آمدیم، باورم نمی‌شد که این ملاقات تلخ، این‌قدر راحت تمام شده باشد. هرم گرما نشکسته بود. هنوز هم کوچک‌ترین نسیمی نمی‌وزید. آفتاب داغ و پرقدرت می‌تابید. حتی برای منی که عاشق گرما و نور آفتاب و روزهای طولانی بودم، این هوا خ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.