طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هفده :
وقتی از املاک شاپور خان بیرون آمدیم، باورم نمیشد که این ملاقات تلخ، اینقدر راحت تمام شده باشد. هرم گرما نشکسته بود. هنوز هم کوچکترین نسیمی نمیوزید. آفتاب داغ و پرقدرت میتابید. حتی برای منی که عاشق گرما و نور آفتاب و روزهای طولانی بودم، این هوا خ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00خوب شگون نداره دیگه اولین با پاتوخونه بذاری بالباس عزا