پارت پانزده :

دست مادرم به حالت ناباوری جلوی دهانش قرار گرفت. سرم را روی زانوهایش گذاشتم و گفتم: می‌ترسم مادر خیلی می‌ترسم. دلم گواهی بد می‌ده...

- جلال دیر کرده بود. صبحانه نخورده رفتم اصطبل. سوسن با دیدنم شادمان سرش را به چپ و راست تکان داد. دستم را به گر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.