پارت سیزده :


اگر روز قبل شاپور خان را نمی‌دیدم، اگر دو روز قبل بود، لابد با شنیدن این خبر شانه بالا می‌انداختم و محض ادب می‌گفتم: خدا رحمتش کنه و از سر تقصیراتش بگذره. بعد هم در دلم می‌گفتم: بالاخره گذر پوست به دباغ‌خونه افتاد. قاتلتم داره می‌ره زیر خاک ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.