پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۱۵۵ روز پیش

وقتی سکوت کردم مامان گفت:

- من دلم چایی می‌خواد. اگه می‌خوای قهوه بخوری بلند شیم بریم اون یکی سالن ولی چای بعد از غذا رو همین‌جا سرو می‌کنن.

- من هم چایی می‌خورم.

گارسن را صدا زد و سفارش چای و باقلوا داد بعد به صورتم نگاه کرد. ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید