پارت بیست و سوم

زمان ارسال : ۱۱۴ روز پیش

بعد از شام خیالم راحت شده بود که یخ روابط دو خانواده شکسته شده است. همه داشتند مثل سابق می‌گفتند و می‌خندیدند جز خانم‌جان که تمام‌مدت با اخم نشسته بود و فقط مواقعی که کسی مستقیم با او صحبت می‌کرد جوابی کوتاه می‌داد.

حشمت چای آورد و یک ظرف پر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید