پارت نوزده

زمان ارسال : ۱۷۲ روز پیش

وقتی چشم باز کردم آفتاب تیز پشت شیشه نشان می‌داد دیروقت است و خیلی خوابیده‌ام. دیشب جواهر برای شام صدایم کرده بود و از پشت در گفته بودم معده‌ام درد می‌کند و شام نمی‌خورم. کمی بعد مامان لای در را باز کرده و پرسیده بود:

- نبات‌داغ و نعنا می‌خوا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید