پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۷۶ روز پیش

صدای گروهبان به گوش رسید.

- حیدرعلی، سه نفر رو وردار برید غار رو بگردید. بقیه‌تون با من بیاید. می‌ریم طرف ایستگاه.

سریع دو گروه شدند و راه افتادند. وقتی کمی دور شدند زمزمه کردم:

- یه سری‌شون رفتن طرف ایستگاه. نمی‌تونیم سوار قط ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید