پارت یازده

زمان ارسال : ۱۷۹ روز پیش

فصل سوم

چشم باز کردم و بلافاصله ماجراهای دیشب یادم افتاد. نور ملایمی اتاقک ته غار را پر کرده بود و نشان می‌داد صبح شده است. چشم چرخاندم و به جایی نگاه کردم که آن مرد قبلاً نشسته بود. علف‌ها کنار دیوار غار بود ولی از او خبری نبود. لابد رفته بود ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید