قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت پنجم
زمان ارسال : ۲۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 16 دقیقه
مقابلم چندک زد و دستور داد پاهایم را جفت کنم. مچ پاهایم را با آن علف محکم به هم بست و چند بار گره زد. آن طرف علفها نشست و چراغقوه را جلویش روی علفها گذاشت، جوری که نورش به یکی از دیوارههای غار میتابید.
- سرت رو بلند کن ببینم.
به او نگاه کردم. گفت:
- هرچی پرسیدم بدون لاپوشونی و دروغ جواب میدی. این تنها راهه که زنده از اینجا بری.
سر تکان دادم. پرسید:
- چند نفر باهاتن
سارا
00خوب