پارت یکم

زمان ارسال : ۴۴ روز پیش

فصل اول

کنار حشمت قدم برمی‌داشتم و صدای ضربان بالای قلبم را می‌شنیدم. به نظرم آن‌قدر بلند بود که نگران بودم به گوش او برسد. نگاهی به صورت پیرش انداختم. شکر خدا حواسش به این چیزها نبود. مثل همیشه راحت و بی‌قید راه می‌رفت و پرحرفی می‌کرد. حرف‌ها ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید