تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۲۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 14 دقیقه
***
به شهلای قیافه گرفته نگاهی انداختم و شایان را بیشتر به خودم فشردم.
کسی چه میدانست که من چقدر آرزوی مادر شدن داشتم، چقدر دلم میخواست دوباره با احسان از نو شروع کنم، چقدر دلم میخواست احسان پدر بچهی من باشد، کسی چه میدانست چقدر دلم برای مرد چشم عسلیام تنگ شده است، چه میدانست که اگر میفهمیدم اعتیادش را ترک میکند، برمیگشتم.
هیچ کس نمیدانست که درد من یکی دو تا ن