تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۲۳۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
***
- سهیلا بیا بیرون دیگه... با غمبرک زدن و ماتم گرفتن چیزی درست نمیشه، بیا یه فکر اساسی کنیم... تا اینجای زندگیت که به فنا رفت حداقل بقیهاش توی آرامش باشی!
چشمانم را که از گریه ورم کرده بود را باز کردم و با سردرد از جایم بلند شدم.
اگر بیرون نمیرفتم تا صبح میخواست سرزنشام کند.
به هال رسیدم و با صدای گرفتهای گفتم:
- سلام.
متین نگاهش را با جدیت هرچه تمامتر به چ
مریم گلی
00چقدر غم انگیز بود ،انشاالله بعد از رفتن به تهران روزهای خوش زندگیشو ببینه وحسرت به دل احسان بمونه بابت از دست دادن چنین فرشته ای ،ممنون نویسنده جان