ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت بیست و نهم
زمان ارسال : ۱۷۸ روز پیش
تا خواستم برگردم سمت عقب صدای مردی میانسال یا شایدم پیر از پشت سرم گفت :
- اگه میخوای زندگی طولانی داشته باشی بهتره نگاهت به جلو باشه.
با این حرفش صاف سرجام ایستادم و تکون نخوردم.
این صدای سردار بود؟ ولی اونکه جَوون تر از این حرفا بود!
بدون اینکه سرمو تکون بدم به شایان نگاه کردم و آروم گفتم :
- این کیه؟
شایان بی توجه به سوال من کمی قامتش خم شد و از کنارم رد
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
هر ایرانی یک شایان 😞😂
۶ ماه پیشآمینا
00🤣😅😂
۶ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عالیییی بود مرسی حانیا جون 😘😘
۶ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
قربونت😍
۶ ماه پیشآمینا
00وای شایان ، ضایع شدنش کم بود کتک هم خورد😅
۶ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😂😂شایان مظلوم شایان تنها
۶ ماه پیش
Elena
00شایان مظلوم🥲 صدای شایان باشیم😔😂