پارت صد و بیست و نهم

زمان ارسال : ۵۲ روز پیش

- تو فعلا اون تیکه استخونت و بچسب گاو اعظم نیاد بخورتت.
- صائب!
نگاه ناامید و متاسفی بهش انداختم.
- بیا بالا زود باش.
صائب بدون هیچ حرفی از نردبون بالا اومد.
محمد تا برگشت و دید صائب نیست رنگش مثل گچ سفید شد.
- تنهام گذاشتی نامرد؟
صائب با حرص گفت: بیا بالا خر بازی در نیار.
نگاه مرددی به استخون انداخت و بعد نگاهش رو روی ما سوق داد.
نیان زیر لبی زمزمه کرد: این پسر

646
145,089 تعداد بازدید
278 تعداد نظر
133 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Maryam

    00

    عالیه

    ۱ ماه پیش
  • هلیا

    00

    خوباست

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید