پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت دوم
زمان ارسال : ۳۳۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
صدرا یک چشمش به خیابان روبه رویش بود ویک چشم دیگرش هم به حامی.
_گفتم دور بزن.
چراغ قرمز شد وصدرا ماشین را متوقف کرد.
_زده به سرت؟ کجا میخوای بری؟ حتی اگه یک دقیقه هم دیر برسیم..
حامی میان حرف او پرید، دلش نمیخواست عصبانیتش از خاندان موحدی را سر او خالی کند.
_میرم پیش...
جمله اش را کامل نکرد، حتی از گفتن اسمش در اینجا دور از چشم پروانه هم واهم
پری
00تا اینجا خوب بود