پارت بیست و هفتم :

صدای بحث کردنشان روی مغز ام دراز نشست میرفت .


چشم هایم را روی هم فشردم و نفسم را پف مانند بیرون فرستادم .


مادر ارشیا درخواست کرده بود که پسر اش و آلا با هم بیرون بروند تا کمی آشنایی دستشان بیاید .


اما بابا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.