تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و چهل و دوم :
هنوز حرفی به مامان و بابا نزده بودم. نمیدانستند که از شرکت بیرون آمدهام و دیگر قرار نیست به آنجا برگردم. هلن اصرار داشت ماجرا را برای امیرحسین تعریف کند و با وساطت او در شرکتی که آنها مشغول به کارند، استخدام شوم. اما نمیتوانستم قبول کنم. این کار من سواستفادهی مسلم از احساس امیرحسین بود. اگر میفهمید که من جدا شدهام و حالا از او برای ادامهی راه کمک میخواهم، ممکن بود این کارم
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۷۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
برای آوا سخته کسی از زندگیش بپرسه.😢
۹ ماه پیشابوذر
00واقعا قلمت پایدار شما یک پارت واقعا به صدرا با آوا اختصاص بده همدیگر بعد برو دنبال گروه ببینیم به کجا میرسه همه اش تو جوانی دوره دانشگاهی عروسی از صدرا با آوا اصلا چیزی نمینویسی میترسم امیرحسین اینبار
۹ ماه پیشمنم دلم تنگ گذشته شد
۴۰ ساله 00دستت طلا
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
عجله نکنید. پارتهای این دو نفر نزدیکه اما باید پروندهی بعضی موضوعات بسته بشه.
۹ ماه پیشاسرا
00یاداین آهنگ میفتم همه ازتومی پرسن عالیه بانو
۹ ماه پیشAa
10چقدر خوبه دوستای قدیمی بعد مدتی همدیگرو پیدا کنن ممنون از رمان زیباتون🙏⚘
۹ ماه پیش
سیتا
00نه به هیچان اولش نه به آخرش آوا با این سوالش نابود شد دوباره خووو