پارت صد و چهل و دوم :

هنوز حرفی به مامان و بابا نزده بودم. نمی‌دانستند که از شرکت بیرون آمده‌ام و دیگر قرار نیست به آنجا برگردم. هلن اصرار داشت ماجرا را برای امیرحسین تعریف کند و با وساطت او در شرکتی که آن‌ها مشغول به کارند، استخدام شوم. اما نمی‌توانستم قبول کنم. این کار من سواستفاده‌ی مسلم از احساس امیرحسین بود. اگر می‌فهمید که من جدا شده‌ام و حالا از او برای ادامه‌ی راه کمک می‌خواهم، ممکن بود این کارم

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سیتا

    00

    نه به هیچان اولش نه به آخرش آوا با این سوالش نابود شد دوباره خووو

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    برای آوا سخته کسی از زندگیش بپرسه.😢

    ۹ ماه پیش
  • ابوذر

    00

    واقعا قلمت پایدار شما یک پارت واقعا به صدرا با آوا اختصاص بده همدیگر بعد برو دنبال گروه ببینیم به کجا میرسه همه اش تو جوانی دوره دانشگاهی عروسی از صدرا با آوا اصلا چیزی نمینویسی میترسم امیرحسین اینبار

    ۹ ماه پیش
  • منم دلم تنگ گذشته شد

    ۴۰ ساله 00

    دستت طلا

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    عجله نکنید. پارت‌های این دو نفر نزدیکه اما باید پرونده‌ی بعضی موضوعات بسته بشه.

    ۹ ماه پیش
  • اسرا

    00

    یاداین آهنگ میفتم همه ازتومی پرسن عالیه بانو

    ۹ ماه پیش
  • Aa

    10

    چقدر خوبه دوستای قدیمی بعد مدتی همدیگرو پیدا کنن ممنون از رمان زیباتون🙏⚘

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.