تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و چهل و یکم :
چیزی از عروسی نفهمیده بود. حتی وقتهایی که نگاهش بند آوا نبود، حواسش حوالی او چرخیده بود. میتوانست وقار را هم به محسناتی که از او دیده بود اضافه کند و به خودش این حق را بدهد که آزادانه به او فکر کند و او را بشناسد. در طول مراسم یکی دو بار دیگر سر میزشان رفته و به بهانهی هم صحبتی با آراد و ایجاد صمیمیت دقایقی را کنارشان سپری کرده بود. آراد مرد خوش مشربی بود و کاملا معلوم بود اعتماد به نفس
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۸۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه ❤️
20آنقدر عالی بودکه تو کلمه نمگنجه 😘😍🤩