تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و چهل
زمان ارسال : ۱۹۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
- سلام خانم ضیایی. خیلی خوش آمدین.
خرسندیاش از دیدن آوا را پشت نقابی از خونسردی و لبخندی از روی ادب پنهان میکند. بعد از آوا، رو به جمع میکند و به همه سلام میدهد. حواسش هست که جلوی خانوادهاش نگاهش را روی او کش نیاورد.
آوا، آراد و پدرش به احترام او دوباره از جایشان بلند میشوند. آوا با لبخند به هم معرفیشان میکند.
- بابا جون، ایشون آقا صدرا هستن. برادر آقای سالاری. همون
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Aa
00خیلی زیبا مینویسید انگار خودم اونجا حضور دارم مثل همیشه عالی سلامت وشاد باشید عزیزم🙏⚘🥰
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
به مهر میخونید دوست عزیز.🥰
۶ ماه پیشسیتا
00اگه خانواده صدرا مخالفت نکنن شاید ازدواج کنن ولی اکه یکیشون بره چیزی به آوا بگه عمرا قبول کنه
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
ممکنه🥰🥰
۶ ماه پیشاسرا
20بدجورعاشق شداین صدراآخ آخ برادر آقای یوسف کجای کاریندعالیه بودبانو
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺🌺🥰 دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست...
۶ ماه پیشفاطمه
20عالی محشره قلمت ماندگار
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
به مهر خوندید بزرگوار.🥰
۶ ماه پیشدلنیا
30به به عالی بود
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
نوش نگاهتون عزیزم.
۶ ماه پیش
نیل
00من ترکیب امیرحسین و آوا رو بیشتر دوست داشتم. امید کسی بود که همیشه بهش محبت داشته و هواش رو داشت می تونست تا ابد عاشق آوا باشه