تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و چهل :
- سلام خانم ضیایی. خیلی خوش آمدین.
خرسندیاش از دیدن آوا را پشت نقابی از خونسردی و لبخندی از روی ادب پنهان میکند. بعد از آوا، رو به جمع میکند و به همه سلام میدهد. حواسش هست که جلوی خانوادهاش نگاهش را روی او کش نیاورد.
آوا، آراد و پدرش به احترام او دوباره از جایشان بلند میشوند. آوا با لبخند به هم معرفیشان میکند.
- بابا جون، ایشون آقا صدرا هستن. برادر آقای سالاری. همون
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۸۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Aa
00خیلی زیبا مینویسید انگار خودم اونجا حضور دارم مثل همیشه عالی سلامت وشاد باشید عزیزم🙏⚘🥰
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
به مهر میخونید دوست عزیز.🥰
۹ ماه پیشسیتا
00اگه خانواده صدرا مخالفت نکنن شاید ازدواج کنن ولی اکه یکیشون بره چیزی به آوا بگه عمرا قبول کنه
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
ممکنه🥰🥰
۹ ماه پیشاسرا
20بدجورعاشق شداین صدراآخ آخ برادر آقای یوسف کجای کاریندعالیه بودبانو
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺🌺🥰 دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست...
۹ ماه پیشفاطمه
20عالی محشره قلمت ماندگار
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
به مهر خوندید بزرگوار.🥰
۹ ماه پیشدلنیا
30به به عالی بود
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
نوش نگاهتون عزیزم.
۹ ماه پیش
نیل
00من ترکیب امیرحسین و آوا رو بیشتر دوست داشتم. امید کسی بود که همیشه بهش محبت داشته و هواش رو داشت می تونست تا ابد عاشق آوا باشه